بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 4
یا من لیس مثله الا هو
درود
یک عمر بود با او اختلاف نظر داشتم . همیشه هم بر سر یک موضوع دعوایم می شد . بعد هر دعوا هم داد و بیداد راه می انداختم که آره همه چی تقصیر توه . آخه من چه گناهی داشتم که در برابر کسی دائم خودمو مسوول می دیدم که هیچ وقت نبود . بود اما نمی دیدمش . این چه فرم خدایی کردنه که نباید بنده ببیندش؟ این چه مدل بزرگی کردنه که حتی اجازه دیدن بهت نمی دن ؟
تازگی ها یکی از دوستام لطف بزرگی در حقم کرد که می دونم نمی تونم جبران کنم . و فوق العاده احساس شرمندگی در برابر ش می کنم .
وقتی می رم جایی که می دونم او هم هست همش خدا خدا می کنم که (البته یواشکی) که او نباشه و من چشمم تو چشمش نیفته و اون حس شرمساری دوباره درونم زنده نشه .
یاد این دعواهای همیشگی ام با خدا افتادم . با خودم گفتم :آخدا نخواستم . نمی خوام اصلا ببینمت . راستی فکرشو برای یک لحظه بکنین . اگر خدا رو می دیدیم ، همون خدایی که دار و ندارمون از اونه . همون خدایی که هرگز نمی تونیم جبران نعماتش رو بکنیم . همون خدایی که لحظه به لحظه مون از اونه و آن به آن نفس کشیدنمون به افاضه روح الهی اونه . همون خدایی که هر چی داد می زنم سرش بازم باهام مهربونه . همون خدایی که بد می کنم خوب می کنه .همون خدایی که نافرمانی می کنم هوامو داره . همون خدایی که کفران نعمت می کنم بازم نعمت می ده . همون خدایی که سرش داد می کشم و بهش تهمت می زنم که ظالمی . نامردی . بدجنسی . فلان جا برا من کم گذاشتی چرا اینو ندادی و چرا اینو ندادی .........
همین خدایی که خدایی اگر می دیدمش باید فقط از شدت شرمساری آب می شدم و می رفتم تو زمین و می دونم زمین هم منو راه نمیداد ....
خدا !!!!
اومدم بگم دوست دارم اما نمی خوام ببینمت . خدا می خوامت اما نذار ببینمت . خدا هوامو داشته باش اما نخواه که تو چشات زل بزنم .
بدرود
یا من لیس مثله الا هو
درود
یاد دارم آن روز ها که آدمی ارزش و اعتبار داشت و آبرو جزو پر بهاترین داراییهای هر کس به شمار میآمد . خوب دیگر زمانه عوض شده است . نه من،که مسلمانترینهایی که میشناسم هم ابایی نداریم که آبروی آدمها را به بازی بگیریم و چه بازی کثیفی !
این روزها هر کدام از ما به بهانه روشنگری هم که شده - و البته چه بهانه پربهایی - از دیگران حرف میزنیم و میگوییم و کرده و ناکرده آدمیان را به باد انتقاد میگیریم و برِیالذمه را متهم و متهم را مجرم و مجرم را مهدور الدم اعلام میکنیم .
میدانم که جرم اجتماعی کیفر اجتماعی دارد اما همین خدا که جرم و مجرم و تاوان را قرار داده ، همین خدا هم دستور داده که جهر بالسوء نکنیم . همین خدا هم فرمانمان داده که اگر به کسی تهمت ... بزنیم و نتوانیم ثابت کنیم خودمان باید حد برایمان جاری شود . همین خدا فرموده است این گناه حتما باید با چهار شاهد ثابت شود . و نمیدانم من و شمای همسایه در این دنیای مجازی که میدانیم چه دنیای کثیف و پر از دروغی است دامن خود را آلوده میکنیم به آن چه دیگران گفتهاند و حد اقل هنوز ثابت نشده است .
نمیدانم این سردار زارعی چه کرده و نکرده و اصلا هم از این جماعت امنیهچی خوشم نمیآید . اما میدانم جنس فضای سایبر بیپدر مادر است . میدانم فضای اینترنت فرهنگ به شدت یهودی- صهیونیستی خود را به خانههای ما هم میهمان کرده و ما سر در آخور خود کردهایم . میدانم هنوز هم میشود کمی بردباری پیشه کرد تا همه چیز معلوم شود . و البته هم میدانم که گناه از بعضی آدمها خیلی بزرگتر است و نمیشود از کنار آن ساده گذشت . به ویژه کسانی که ادعای اصلاح و ایجاد امنیت در جامعه را داشتهاند و شاید امروز خود مخل امنیت شدهباشند . اما چنین اتهامی را میتوانیم ثابت کنیم و به گواهی صدق آن قسم یاد کنیم ؟؟؟
کاش به اندازه احساس مسوولیتمان در برابر جامعه و سیاست آن به خودمان و دینمان هم متعهد بودیم و بارمان را سنگین نمیکردیم !!
زیادت سخنی نیست . سپاسگزارم .
بدرود
یا من لیس مثله الا هو
درود
پیشه ام آموزگاری است . و گاه آموزگاری آرام ترین زمانه ام را سپری می کنم . دانش آموزانم را فرزند می بینم و مدرسه را خانه ام . خسته می شوم اما از عشق تهی هرگز . دلربایی از فرزندان را مرام و مهربانی را شیوه ام در درس کرده ام تا هر دو مان سرشار از آرزوی بازگشت به درس با هم وداع گوییم و به گاه خواندن عاشقانه بخوانیم .
گمانم بر این بود که چه نیکو مسلکی دارم در تربیت علمی و عملی دانش آموزانم اما جمله ای از « جبران خلیل جبران » نگاهم را دیگرگون کرد و مرا به خود آورد .
The one who receives is not mindful , bat the one who gives bears the burden of cautioning himself thatit is with a view to brotherly love, and toward friendly aid , and not to self- esteem.
«کسی که دریافت می کند نگران نیست ،اما کسی که می بخشد ، بار دغدغه ای را به دوش می گیرد تا این بخشش ، از منظر عشقی برادرانه و یاری دوستانه باشد ،نه برای ارضای خود . »
با خود اندیشه کردم دانشم را چه اندازه برادرانه و دوستانه به دانش آموزانم می بخشم و چه اندازه خود را ارضا می کنم ؟ هرگز ذهنم درگیر چنین دغدغه ای نشده بود و ای کاش سخاوتمندانه آموزگاری بودم . این روزها سخت است . می دانم اما می شود . من باید بتوانم چنین کنم .
راهبری ام کنید . سپاس گزارم .
بدرود
یا من لیس مثله الا هو
درود
با خود پیمان داشتم از آغازین روز اردیبهشت بر دفتر ریوار بنگارم اما توفیق رفیق نشد . امروز آمدم .
ریوار ، گاه غروب خورشید است به زبان فارسی دری و من بر دیوار ِ ریوار می نگارم تا هماره به یاد داشته باشم من نیز روزی خواهم رفت .
بر آن شدم گاهنامه بودن و رفتن را این جا بسرایم .
راهبرم باشید ، سپاس گزارتان خواهم بود .
بدرود
لینک دوستان
اشتراک